من وخدا

من وخدا

من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم.

 

من اشتباه کردم و جلو نشستم و خدا عقب…

 


فرمان در دستم بود و سر دو راهیها دلهره مرا میگرفت.

 


تا اینکه جایمان را عوض کردیم.

 

حالا آرام شدم.و هر وقت از او میپرسم

 

که کجا میرویم، بر میگردد و با لبخند میگوید : تو فقط رکاب بزن…

 


جایت را عوض کن همسفرم

 


چشمان قلبت را آویز عطر گیسوان او کن…

 


آرامتر..آرامتر…

 

تو تنها نیستی

 

آن زمان که برای او رکاب میزنی.

 


نگاه ماهــــــــت را به مــــــــــــــاه نگاهش گره بزن…

 


با لبخند میگوید : تو فقط رکاب بزن….



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 6 / 10 / 1392برچسب:, ] [ 21:13 ] [ مریم ] [ ]